سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

يادش بخير دختري :)

واي سلنا يادته چقده كوچولو بودي تو تشك فقط ميخوابيدي بالا رو نيگا ميكردي؛ بعدش كمي بزرگتر كه شدي ميتونستي پات رو تكون بدي و عروسك ها رو بتكوني تا صداشون در بياد. حالا بايد خوهش تمنا كنيم تا يك دقيقه توش بشيني ...
17 ارديبهشت 1392

سین دخت بخوابببببببببببببببببب

ای از دست این دختر کوچولو ما؛ دیشب رفته حموم ساعت 9.30 لالالالالللللللللللللللللل حالا ساعت شده یک بامداد بااون دندون دّر غلتونش داره منو نیگا میکنه !!!! دیگه برق سه فاز انگار منو گرفت !!! کلی بازی و شیطونی هم کرده تا ساعت شده 2.30.... یکهو ؛ خود به خود از برق کشده شده لالالاااااااااااااااااااااااااااااااااااا صبح هم كه بعلههههههههههههه ماهو چشماش رو ساعت 6 باز كرده و ميخنده و جالبش اينه كه بي معطلي راه ميافته ، يا علي برو كه رفتيم. اينم عكس يك دختر لوس (بيا مامانو ببوس) در ساعت 6 صبح به وقت محلي     ...
17 ارديبهشت 1392

مادر و دختري خلاق

  دختري ما با اسباب بازي هاي خاصي دوست داره بازي كنه مثلا : شلنگ ماشين لباس شوئي اش، يا نميدونم بطري آب ... با اين دومي كه كلي سرگرم شده يكدونه بايد ببرم بدم خال جون سيمين تا اونجا هم يكي داشته باشه .... ...
17 ارديبهشت 1392

من میشینم !

مامانی تعریف کرده بود که یک پهلو میشینم ! دام دارا دام دام ! حالا کامل و خوب مثل یک پرنسس میشینم و اینور و اونورم رو نیگا میکنم !مامانی هم تند تند ازم عکس میگیره ! آره دیگه دقیقا روز 23.01.1392 اینجانب سلنا گلی مامانی،جوجو بابایی نشستم ! حالا وقتی مامانی و بابایی یک کاری میکنن من میرم و یواشکی سرک میکشم و خوشگل خوشگل کنارشون میشینم ! نخودی مامان یک بوس بده   ...
17 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

دختری و بابایی مشترکا واسه مامانی یک رینگ خوشگل خریدن . دست دختری جونم درد نکنه ! این رینگ حالا منو و بابایی و دختر گلم رو به هم پیوند میزنه ! یک اتصال سه جانبه !  
17 ارديبهشت 1392

ماهک کتاب رو پاره کردی؟

واسه ماهک خانم کتاب خوندم چقدر هم خوشش اومد.  لی لی لجبازه از مجموعه فسقلی ها كه ماماني از نماشگاه كتاب در ارديبهشت ماه 1380 خريده بودم  ... اما خانم خانما کتابی که مامانی حدود 12 سال قبل خریده و نگه داشته بود رو پاره کرد کلی هم ذوقش رو کرد... ماهو ، پاره کردن کتاب ... کار بد...... اینم داستان اولین کتابی که سلنا به باد داد.... مامان کتابدار و دختر.... ...
17 ارديبهشت 1392

ابری که بارون داره سلنا يك دندون داره

      جينگ و جينگ صدا مياد ، از تو دهن اين دختري صداي جوونه اي با ناز مياد امروز از سركار كه رفتم دنبال ماه خانم، سيمين جونش گفت  كه وقتي با ليوان به نخودي من آب داده يك صداي تق تق شنيده ... ماماني زودي اومدم خونه ، چك كردم و ديدم بعلهههههههه  ابری که بارون داره         سلنا يك  دندون داره     دندون ناز و تازه          سلنا بهش می نازه     اين شعرم دختري مخصوصا واسه بابابزرگش  ميخونه : سلام سلام صدتا سلام هزاروسیصد تاسلام من...
17 ارديبهشت 1392